گربه گلشن ز ناز گردد قدبلند تو جلوه فرما
زپيکر سرو موج خجلت شود نمايان چو مي زمينا
زچشم مست تو گر بيابد قبول کيفيت نگاهي
طپيد زمستي بروي آئينه نقش جوهر چو موج صهبا
نخواند طفل جنون مزاجم خطي زپست و بلند هستي
شوم فلاطون ملک دانش اگر شناسم سرا زکف پا
زصفحه اي راز اين دبستان زنسخه رنگ اين گلستان
نگشت نقش دگر نمايان مگر غباري ببال عنقا
بهيچ صورت زدور گردون نصيب ما نيست سربلندي
زبعد مردن مگر نسيمي غبار ما را برد ببالا
نه شام ما را سحر نويدي نه صبح ما را گل سفيدي
چو حاصل ماست نااميدي غبار دنيا بفرق عقبا
رميدي از ديده بي تامل گذشتي آخر بصد تغافل
اگر نديدي طپيدن دل شنيدني داشت ناله ما
باولين جلوه ات زدلها رميد صبر و گداخت طاقت
کجاست آئينه تا بگيرد غبار حيرت درين تماشا
بدور پيمانه نگاهت اگر زند لاف مي فروشي
نفس برنگ کمند پيچد زموج مي در گلوي مينا
ببوي ريحان مشکبارت بخويش پيچيده ام چو سنبل
زهر رگ برگ گل ندارم چو طاير رنگ رشته برپا
بهر کجا ناز سر بر ارد نياز هم پاي کم ندارد
تو و خرامي و صد تغافل من و نگاهي و صد تمنا
زغنچه او دميد (بيدل) بهار خط نظر فريبي
بمعجز حسن گشت آخر رگ زمرد زلعل پيدا