اگر انديشه کند طرز نگاه او را
جوش حيرت مژه سازد نگه آهو را
ما هم از تاب و تب عشق بخود ميباليم
بر سر آتش اگر هست دميدن مو را
عرض شوخي چه دهد ناله محروم اثر
تيغ بي جوهر ما کرد سفيد ابرو را
بسکه تنگ است فضاي چمن از ناله من
بر زمين برگ گل از سايه نهد پهلو را
سرنوشتم نتوان خواند مگر در تسليم
توأم جبهه خود ساخته ام زانو را
خاک گرديدم و از طعن خسان وارستم
آخر انباشتم از خود دهن بدگو را
نبض دل هم بطپش ناله طراز نفس است
چنگ اگر شانه بمضراب زند گيسو را
خال از نسبت رخسار تو رنگين تر شد
قرب خورشيد بشب کرد مدد هندو را
صافي ديده و دل مانع تميز دوئيست
پشت عينک بتفاوت نرساند رو را
تا نظر ميکني از کسوت رنگ آزاديم
رگ گل چند بزنجير نشاند بو را
(بيدل) اين عرصه تماشاکده الفت نيست
سبز کرد است در و دشت رم آهو را