آسودگان گوشه دامان بوريا
مخمل خريده اند ز دکان بوريا
بي باک پا منه باد بگاه اهل فقر
خوابيده است شير نيستان بوريا
بوي گل ادب ز دماغم نميرود
غلطيده ام دو روز بدامان بوريا
از عالم تسلي خاکم اشاره ايست
غافل نيم زچشمک پنهان بوريا
صدخامه بشکني که بمشق ادب رسي
خط هاست در کتاب دبستان بوريا
بيخوابي که زحمت پهلوي کس مباد
برخاسته است از صف مژگان بوريا
زين جاده انحراف ندارد فتادگي
مسطر زده است صفحه ميدان بوريا
فقرم بپايداري نقش بناي عجز
آخر زمين گرفت بدندان بوريا
لب بسته حلاوت کنج قناعتيم
ني بي صداست در شکرستان بوريا
(بيدل) فريب نعمت ديگر که ميخورد
مهمان راحتم بسر خوان بوريا