اي مرده تکلف از کيف و کم برون آ
گاهي برغم دانش ديوانه هم برون آ
تا از گلت جز ايثار رنگي دگر نخندد
سر تا قدم چو خورشيد دست کرم برون آ
تنزيه بي نياز است از انقلاب تشبيه
گو برهمن دو روزي محو صنم برون آ
صد شمع ازين شبستان در خود زد آتش و رفت
اي خار پاي همت زينسان تو هم برون آ
در عرصه تعين بي راستي ظفر نيست
هر جا بجلوه آئي با اين علم برون آ
شمع بساط غيرت مپسند داغ خفت
سربازي آنقدر نيست ثابت قدم برون آ
چون اشک چشم حيران بشکن قدم بدامان
تا آبرو نريزي از خانه کم برون آ
شرم غرور اعمال آبي نزد برويت
اي انفعال کوثر يک جبهه نم برون آ
بار خيال اسباب بر گردن حيابند
تا دوش خم نه بيني مژگان بخم برون آ
اثبات شخص فطرت بي نفي وهم سهلست
چون خامه چيزي از خود با هر رقم برون آ
(بيدل) زقيد هستي سهلست باز جستن
گر مرد اختياري رو از عدم برون آ