هرگزت عادت نبود اين بي وفايي
غير ازين نوبت که در پيوند مايي
من هم اول روز دانستم که بر من
زود پيوندي، ولي ديري نپايي
ميکنم يادت بهر جايي که هستم
گر چه خود هرگز نميگويي: کجايي؟
رخ نمودن را نشاني نيست پيدا
نقد مي بينم که رنجي مي نمايي
گر نپرسي حال من عيبي نباشد
کين شکستن خود نيرزد موميايي
چشم ما را روشني از تست و بي تو
هرگزش ممکن نباشد روشنايي
اوحدي بيگانه بود از آستانت
ورنه با هر کس که ديدم آشنايي