شاخ ريحاني تو، يا برگ گل سوري؟ بگوي
آفتابي؟ يا پري، يا چهره نوري؟ بگوي
با چنان بالا و ديدار بهشتي کان تست
از چه ما را کرده اي در دوزخ اي حوري، بگوي
ديگران را چون مجالي ميدهي نزديک خود
از من آشفته بيدل چرا دوري؟ بگوي
چون که با ما باده خوردي قصه رفتن مگوي
يا چو با مستان نشستي ترک مستوري بگوي
اي که ما را سرزنش کردي که: اين آشوب چيست؟
با شراب سرخ صاف صرف انگوري بگوي
عقل معذورم کجا دارد،که در فصلي چنين
ترک جام باده گويم؟ گر تو معذوري بگوي
اوحدي، گر پند خواهي دادن اين آشفته را
آن سخن را، اين زمان مستم، به مخموري بگوي