از مردم اين مرحله دلساز نبيني
در طارم اين قبه هم آواز نبيني
تا کي زن و فرزند و برادر؟ که ازين قوم
جز خانه برو خانه برانداز نبيني
زان عالم و از لذت آن چاشنيي جوي
سهلست گر آن نعمت و آن ناز نبيني
فردا اگر از کلي احوال بپرسند
آن روز کسي را تو سرافراز نبيني
رازيست درين جنبش و آرام،وليکن
ترسم که تو خود نيک درين راز نبيني
کاري بکن، اي خواجه، که اين صورت زيبا
پيوسته برين صورت و اين ساز نبيني
اي اوحدي ، اين عمر به افسوس مکن خرج
کين عمر چو بگذشت دگر باز نبيني