باز به قول کيست اين جور و ستم که ميکني؟
وين دل و ديده مرا پر تف و نم که ميکني؟
رنج دل شعيف من گشت فزون ز عشق تو
چون نشود فزون؟ از آن پرسش کم که ميکني
حال دل شکسته را باز پديد ميکند
بر رخ زعفران و شم رنگ به قم که ميکني
دوش به طنز گفته اي: شاد شو از وصال من
شاد کجا شويم؟ از آن چاره غم که ميکني
طرفه نباشد ار بتو شهر خراب ميشود
زين همه قتل و غارت، اي طرفه صنم، که ميکني
مرهم ريش سينه و داروي درد ميشود
خنجر «لا» که ميزني، ناز «نعم » که ميکني
روي تو گفت: کاوحدي حسن مرا غلام شد
چون نشوم غلام آن لطف و کرم که ميکني؟