اي تن و اندامت از گل خرمني
عالمي حسني تو در پيراهني
دل که بالاي تو و روي تو ديد
کي فرود آيد به سرو و سوسني؟
بي دهان همچو چشم سوزنت
شد جهان بر من چو چشم سوزني
آنکه ببريد از من بيدل ترا
جان شيرين را جدا کرد از تني
بر دلم داغ جفا تا کي نهي؟
بار چندين برنتابد گردني
دوش مي گفتي که: پيش من بمير
گر مجال افتد زهي خوش مردني!
اوحدي مسکين به گيتي بي رخت
کي قراري داشتي در مسکني؟