دو بوسه گر ز لب آن نگار بستدمي
مراد خويشتن از روزگار بستدمي
کجاست از لب شيرين يار ترياکي؟
که داد از آن سر زلف چو مار بستدمي
گر او نه با من بيچاره رستمي کردي
به زورش از کف اسفنديار بستدمي
اگر ز روي چو گل پرده بر گرفتي دوست
به خون لاله خطي از بهار بستدمي
لب چو شکر او گر شکار من گشتي
مراد خاطر ازو آشکار بستدمي
ز لعل اوستدم بوسه اي به طراري
و گر به طيره نرفتي هزار بستدمي
دلش بدادم و گفتم: شمار کن بوسه
بجست ورنه منش بي شمار بستدمي
اگر چه شرم همي داشت، من به بي شرمي
چه بوسها که از آن شرمسار بستدمي!
ز بهر بوسه در آورده بودمش به کنار
اگر چنانکه نکردي کنار، بستدمي
بر اوحدي اگر آن بي وفا نکردي زور
مراد اين دل مسکين زار بستدمي