شماره ٨٢٢: اي داده بر وي تو قمر داو تمامي

اي داده بر وي تو قمر داو تمامي
پيش تو کمر بسته اسيران به غلامي
از شرم بنا گوش تو در گوشه نشيند
گر ماه ببيند که تو در گوشه بامي
هر لحظه بدان زلف چو دامم بفريبي
اي من به کمند تو، چه محتاج به دامي؟
گر عام شود قصه ما در همه عالم
چون خاص تو باشيم چه انديشه ز عامي؟
اي کشته مرا گفتن شيرين تو صدبار
خود روي تو يک بار نبينم که کدامي؟
چون يار گرامي ز در خانه درآيد
شايد که کشي در قدمش جان گرامي
بي تو به مقامي ننشينم که ننالم
اي ناله دلسوز من، اندر چه مقامي؟
با مدعيان حال نگفتيم، که ايشان
در آتش اين سينه نبينند ز خامي
از بخت به مقصود رسد اوحدي اين بار
گر پيش خودش بار دهد مجلس سامي