ز برنا پيشگان آموز و رندان رسم سربازي
گرت سوداي آن دارد که: عشق آن پسر بازي
جهان بر دشمنان بفروش و عشق دوستان بستان
که مقصود از جهان عشقست و باقي سر بسر بازي
حريف سيم کش بايد، که در سيمين بران پيچد
که وصل يار سيمين بر نيابي جز به زر بازي
نخست آگاه کن خود را، چو بازي نرد درد او
که زودت مات گرداند غمش، گر بي خبر بازي
نمي بايد که از ناوک نظر بر هم نهي هرگز
گرت با روي او باشد تمناي نظربازي
دلت خود برد و گر زين پس سرت سوداي او دارد
چنان بايد که گر جانت بخواهد، بي جگر بازي
اگر روزي سرش خواهي، بنه گردن به رنجوري
که گر رنجور او باشي کني با گل شکربازي
چو داغ مهر او داري، منه بر ديگري خاطر
که با او زشت باشد، گر هوس جاي دگر بازي
نخواهي مرد آن بودن که: گردي گرد عشق او
مگر چون اوحدي وقتي که هر چه هست در بازي