بر خسته اي ملامت چندين چه مي پسندي؟
کورا نظر بپوشد شوخي به چشم بندي
اي خواجه فسرده، خوبي دلت نبرده
گر درد ما بنوشي، بر درد ما نخندي
چون پسته لب ببستم از ذکر شکر او
زان شب که نقل کرديم آن پستهاي قندي
در دست کوته ما مهر زر ار نبيند
کي سر نهد به مهري؟ سروي بدان بلندي
ديگر بهيچ آبي در بار و بر نيايد
شاخ سکون و صبرم، کز بيخ و بن بکندي
هر کس حکايت خود اندر نبشت، ليکن
چون اوحدي که داند سر نيازمندي؟