نقشي ز صورت خود هر جا پديد کردي
پس عشق ديدن آن در ما پديد کردي
تا هر کسي نداند سر پرستش تو
وامق بيافريدي، عذرا پديد کردي
خورشيد را بدادي نوري ز طلعت خود
وز بهر خدمت او جوزا پديد کردي
تا قطره را نباشد از گم شدن هراسي
بر راه باز گشتن دريا پديد کردي
مي خواستي که از ما بر ما بهانه گيري
ورنه چرا ز آدم حوا پديد کردي؟
نوري که شمع گردون از عکس اوست روشن
در نقطه دل ما چون ناپديد کردي
تا دولت وصالت بي وعده اي نباشد
امروز عاشقان را فردا پديد کردي
زان ساغر نهاني بر باده اي که داني
چون گرم گشت منزل غوغا پديد کردي
از جستن نهانت چون اوحدي زبون شد
در عين بي نشاني خود را پديد کردي