شماره ٧٤٥: در هر چه ديده ام تو پديدار بوده اي

در هر چه ديده ام تو پديدار بوده اي
اي کم نموده رخ، که چه بسيار بوده اي
ما بارکرده رخت و طلب گار روي تو
وانگه نهفته خود تو درين بار بوده اي
چون اول از تو خاست که عشاق را نخواست
آخر چه شد که از همه بيزار بوده اي؟
گفتي: برو، برفتم و گفتي: بيا، دگر
چونم فروختي که خريدار بوده اي؟
آني که يک زمان ز تو ما را گزير نيست
هر جا که بوده ايم تو ناچار بوده اي
گر بوده اي به حلقه خمارمان شبي
مانند حلقه بر در و ديوار بوده اي
گه در ميانه نقط صفت گشته اي پديد
گاه از کنار دايره کردار بوده اي
دوش آنچه دزد برد ز ما در ضمان ماست
يا عهده بر تو بود که بيدار بوده اي
ما را مکن به رفتن بازار سرزنش
با ما تو نيز بر سر بازار بوده اي
با ما چو يک شراب ز يک جام خورده اي
ما مست چون شديم و تو هشيار بوده اي؟
نوش دلست اگر شکر، ار زهر داده اي
هوش روان، اگر گل، اگر خار بوده اي
روزي اگر به وصل شوي يار اوحدي
منت منه، که با دگران يار بوده اي