آن خط عنبرين که چو آبش نبشته اي
مشک ختاست، گر چه صوابش نبشته اي
هر نامه جمال که در باب حسن تست
زان خط مشک رنگ جوابش نبشته اي
از دور چشم بد به رخت نامه اي نبشت
بر لب از « ان يکاد» جوابش نبشته اي
آورده اي به ديده من خط خون و مست
حکمت روان، اگر چه بر آتش نبشته اي
خود نام بوسه نيست درو، آنچه اصل بود
بگذاشتي، مگر بشتابش نبشته اي؟
سحرست گرد عارضت آن خط مشکبوي
چون سحر از آن به مشک و گلابش نبشته اي
راضي مشو که: بوسه زند هر کسي بر آن
آخر نه از براي ثوابش نبشته اي؟
در بست باز خط خوشت خواب اوحدي
گويي مگر ز بستن خوابش نبشته اي