بر در مي خانه اين غلغل و آن طنطنه
چيست؟ بياور چراغ، پيش نه آتش زنه
گر ز حريفان ماست، با دل يک رنگ و راست
همچو منش مست کن، رود بر طل و منه
ور ز بزرگان دهر باشد و گرگان شهر
خاک نيرزد بهل، با همه کوچ و بنه
از الف و از نقط درشکن اين يک ورق
صدر نداند گرفت، جز الف يک تنه
کژ مکژ اين گروه راه به جايي نبرد
تا که در افتادشان در مکن و کن کنه
بسر ندارند و يمن، با خود از آن ساختند
بهر خلاف و جدل ميسره و ميمنه
اي که به حيله گري دم دهي و داد نه
رو، سخن از حال گوي، چند ز حول و سنه؟
گر دلت آلوده شد، بر در مي خانه آي
کز پي پالود نيست ميکنه در ميکنه
زانکه روايت گري، گر نروي راه او
بس که ببيني عنا از پي اين عنعنه
خواجه به خواب اندرست، يا به شراب اندرست
ورنه مؤذن نخفت دوش بر آن ميذنه
آينه حق تويي، از در معني، ولي
از نم ناموس و نام تيره شدست آينه
بس که به دود هوس خانه سيه کرده اي
هيچ ندانست تافت نور در آن روزنه
هست تفاوت به قدر، ار چه به قدرت کند
شيشه گني آفتاب، شاش تني بوزنه
با همه دستان، بسي بر سر ما بگذرد
از روش چرخ زال بهمن و بهمنجنه
از نفس اوحدي گوهر ايمان طلب
چون گهر احمدي از صدف آمنه