ماييم و خراباتي پر باده جوشيده
جز رند خراباتي آن باده ننوشيده
رندان سر افرازش دستار گرو کرده
خوبان طرب سازش رخسار نپوشيده
رندان وي از سستي بر چرخ سبق برده
خوبان وي از مستي در عربده کوشيده
بي فتنه مقيمانش فعلي نپسنديده
بي باده حريفانش قولي ننوشيده
زان باده چو تر گردي، از صومعه برگردي
وانگاه به سر گردي، اي زاهد خوشيده
هر دل که توانسته اين حال طلب کرده
چون حال بدانسته ديگر نخروشيده
تا اوحدي افتاده اندر پي اين باده
پستان سعادت را بگرفته و دوشيده