اي مردگان، کجاييد؟ اينک مسيح زنده
هر دم لبش حياتي در مرده اي دمنده
زنار او کمندي در حلق جان کشيده
ناقوس او خروشي در آسمان فگنده
اي خاکيان رنجور، آمد طبيب دلها
کز جانتان بشويد ترکيب آب گنده
رنج درون تن را تدبير اوست کافي
درد نهان دل را درمان او بسنده
کو عقل؟ تا بداند پيوند ابن و آبا
کو ديده؟ تا ببيند جمع اله و بنده
چون اوحدي نگر تا: بر فقر خود نگريي
تا نگريي نيايد بر ما مجال خنده
کان گنج را نيابي جز در سراي ويران
و آن شاه را نبيني جز در قباي ژنده