اي از عرب و از عجمت مثل نزاده
حسن تو عرب را و عجم را بتو داده
در روي عجم چشم توصد تير کشيده
وز چشم عرب لعل تو صد چشمه گشاده
خوبان عرب بر سر اسب تو دويده
شاهان عجم پيش رخت گشته پياده
از چشم تو مجنون عرب يافته مستي
وز لعل توشيرين عجم ساخته باده
گيرد عربي داغ غمت بر تن سوده
دارد عجمي نقش رخت بر دل ساده
از روي تو در عيد عجم خاسته غوغا
از زلف تو در دين عرب فتنه فتاده
در ملک عجم اوحدي از وصف رخ تو
بر نطق فصيحان عرب بند نهاده