آن گل سوريست در کلاله نهفته
يا به عبيرست برگ لاله نهفته
در دهن کوچک چو پسته او بين
رسته دندان همچو ژاله نهفته
از گل و شکر نواله ايست لب او
داعيه بوسه در نواله نهفته
سينه من هر نفس که زد به فراقش
در دم او شد هزار ناله نهفته
خط خوشش را حوالتست به خونم
کي شود آن خط و آن حواله نهفته؟
در جگر اوحدي نگر، که ببيني
از غم او درد چند ساله نهفته
دم به دم او را غزل بسوزتر آيد
از نظرش تا شد آن غزاله نهفته