روي زيبا نتوان داشت نهان پيوسته
خاصه رويت که به روحست و روان پيوسته
زلف از دست بداديم و ز دل خون بچکيد
گويي آن زلف رگي بود به جان پيوسته
آبم از ديده روانست و خيال قد او
همچو سرويست در آن آب روان پيوسته
ابروان همچو کمان داري و مژگان چون تير
وز پي عربده تيرت به کمان پيوسته
بار ديگر بگزند دل ما مي کوشي
اي به رغم دل ما در دگران پيوسته
در شگرفان حرکاتيست که آتش خوانند
در تو آن هست و دو صد فتنه به آن پيوسته
اوحدي نام بر آورد به نيکو سخني
تا که نام تو شد او را به زبان پيوسته