خيانتگر خيانت کرد و ما دل در خدا بسته
سر و پاي خصومت را به زنجير وفا بسته
لگام اين دل خيره به دست صبر وا داده
طناب اين دل وحشي به ميخ شکر وابسته
تو اي همراه، ازين منزل مکن تعجيل در رفتن
که اين جا در کمند او اسيرانند پابسته
به جاي خويش ميبينم درونت گر ببخشايد
چو در شهر کسان بيني غريبي مبتلا بسته
خبر کن سينه ما را و بستان مژده اي نيکو
اگر بيني تو در گوشه دل اشکسته را بسته
ترا، اي زاهد، ار حاليست ميترسي و ليکن ما
علم بر بوته آورديم و سنجق بر هوا بسته
اگر در شرع ديدار رخ نيکو خطا باشد
بدور روي او چشمي نبيني از خطا بسته
عنان از دست رفت اکنون، چرا پندم نميدادي
در آنروزي که ميديدي تو آنبند بلا بسته؟
نميخواهم که بنمايم به جايي حال خود ورنه
به بخشايي تو چون بيني دلم را چند جا بسته
به تدبير دل مسکين ازان چندين نميکوشم
که ميدانم نخواهد شد چنين اشکستها بسته
زبان اوحدي سازيست در بزم هوسبازان
برو ابريشم زاري ز بهر آن نوا بسته