اي رشک گل تازه رخ چون سمن تو
عرعر خجل از قد چو سرو چمن تو
پاي نفس اندر جگر نافه شکسته
بوي شکن طره عنبر شکن تو
آنها که به مويي بفروشند بهشتي
مويي به جهاني بخرند از بدن تو
دل تنگ شود غنچه و لب خشک و جگر خون
از رشک شکر خنده تنگ دهن تو
بر عقد گهر طعنه زند گاه تبسم
آن رسته دندان جو در عدن تو
بر پيرهن ار نقش کني صورت نرگس
بينا کندش بوي خوش پيرهن تو
شد کاسته چون موي تن اوحدي، ارچه
کاهيدن مويي نپسندد ز تن تو
در حلق دل سوخته شيفته خاطر
زنجير بلا گشته دو مشکين رسن تو