از بند زلفش پاي ما مشکل گشايد بعد ازين
چشمي که بيند غير او ما را نشايد بعد ازين
دل را چو با ديدار او پيوند و پيمان تازه شد
در چشم ما جز روي او بازي نمايد بعد ازين
خود را چو داديم آگهي از ذوق حلواي لبش
لذت نيابد کام ما، گر شهد خايد بعد ازين
در دستگاه چرخ اگر اندوه و محنت کم شود
از پيش ما گو: خرج کن چندان که بايد بعد ازين
بس فتنه زاييد آسمان، در دور چشم مست او
از روزگار بي وفا تا خود چه زايد بعد ازين
با زلف آن دلدار چون باد صبا گستاخ شد
يا عنبر افشاند هوا، يا مشک سايد بعد ازين
اي يار نيکوکار، تو تدبير کار خويش کن
کز ما بجز سوداي او کاري نيايد بعد ازين
تا اين زمان گر نطق ما تقصير کرد اندر سخن
بر ياد آن شيرين دهان شيرين سرايد بعد ازين
گو: آزمايش را ببر گردي ز خاک اوحدي
گر در جهان آشفته اي عشق آزمايد بعد ازين