حلقه زرين بر آن گوش گهربندش ببين
خال مشکين بر لب شيرين چون قندش ببين
بسته بر هم گردن شهري، دل ديوانه را
در ميان حلقهاي زلف چون بندش ببين
چشم معني برگشاي و چشمه آب حيات
مضمر اندر گوشه لعل شکرخندش ببين
اشک همچون دجله من در غمش ديدي بسي
بر دل من محنت چون کوه الوندش ببين
ديده اي کان عهد ياران قديمي چون شکست؟
اين زمان با دوستان تازه پيوندش ببين
عاشقان از آرزوي روي او جان مي دهند
آرزوي عاشقان آرزومندش ببين
اوحدي پندم همي گويد که: ترک عشق کن
ديدن رويي چنان و دادن پندش ببين!