باغ جهان روي تست، راي گلستان مکن
طيره سنبل مخواه، طره پريشان مکن
گر چه به حکم توايم، بر جگر ريش ما
زخم، که شايد،مزن، جور، که بتوان، مکن
راي که بود؟ اينکه تو: عاشق بيچاره را
دم بدم از درد خود مي کش و درمان مکن
چونکه به فرمان تست اين دل مسکين که گفت:
کاندل چون سنگ را هيچ به فرمان مکن
جان و تن ما تراست، ديده و دل نيز هم
قصد دل و ديده و قصد تن و جان مکن
با همه شکر، که هست در لب شيرين تو
اين نمکم هر زمان بر دل بريان مکن
اوحدي، ار مي نهي دل به رخ آن نگار
تن به غريبي بنه، ياد صفاهان مکن