بار بربستيم، ازين منزل به در بايد شدن
آب اين جا تيره شد، جاي دگر بايد شدن
وحشت آباد است اين، زين جا سبک بيرون رويم
گر به پهلو گشت بايد ور به سر بايد شدن
چون نمي بينيم از آن آرام جان اين جا اثر
با نثار اشک خونين بر اثر بايد شدن
ياد نقش روي آن گل چهره چون همراه ماست
سهل باشد گر به روي خاربر بايد شدن
من در آن بندم که: تدبيري بسازم راه را
عقل مي گويد که: نه، نه، زودتر بايد شدن
اندر آن درياي جان خرمهره چيدن، چند؟ چند؟
خود چو غواصم به دريايي گهر بايد شدن
اصفهان ز اقليم چارم آسمان چارمست
سوي او عيسي صفت بي پا و سر بايد شدن
نيست اين جا از بزرگان ناظري بر حال من
بعد ازينم پيش آن اهل نظر بايد شدن
اوحدي، چون جان بر آمد، پر جگر خواري مکن
در پي کام دل خود بي جگر بايد شدن
پر بريزد مرغ اگر بر خاک ايشان بگذرد
گر تو مرغ زيرکي بي بال و پر بايد شدن