آن کمان ابرو به تير انداختن
عالمي را صيد خواهد ساختن
چون کمان در خود کشيد اول مرا
آخرم خواهد چو تير انداختن
تاختن خواهد گرفتن بي سخن
لشکر حسنش به اول تاختن
او نمي دانم چه سر دارد؟ ولي
سر که من دارم بخواهم باختن
زان پري چندين جفا نيکو نبود
وانگهي حق وفا نشناختن
هم ز دردي شد چنين لاغر تنم
کي توان بي آتشي بگداختن؟
اوحدي، چون دوست مي سوزاندت
نيست تدبير تو الا ساختن