عقل صوفي را مهار اندر کشيم
عشق صافي را به کار اندر کشيم
نفس منصب خواه جاه اندوز را
از سمند فخر و عار اندر کشيم
باده رندآسا خوريم اندر صبوح
پيل رند باده خوار اندر کشيم
يار پر دستان دوري دوست را
دست گيريم، از کنار اندر کشيم
گوش چون پر گردد از آواز چنگ
مي به ياد لعل يار اندر کشيم
دشمنان از پي فراوانند، ليک
ما حبيب خود به غار اندر کشيم
اوحدي را از براي بندگي
داغ عشق آن نگار اندر کشيم