مادر غم هجران تو، گر زانکه بميريم
بر وصل تو يکروز ببيني که: اميريم
اي سرو، که اسباب جواني همه داري
با ما به جفا پنجه مينداز، که پيريم
گر تلخ شود کام دل ما چه تفاوت؟
کز ياد لب لعل تو در شکر و شيريم
از بهر فرستان اين قصه بر تو
پيوسته دوان در طلب پيک و دبيريم
در شهر طبيبيست که داند همه رنجي
او نيز ندانست که: مجروح چه تيريم؟
با روي تو اين سختي پيوند که ما راست
بعد از تو روا باشد، اگر دوست نگيريم
گو: قافله بيرون رو و همراه سفر کن
ما را سفر و عزم نباشد، که اسيريم
هر تلخ، که خواهي تو، بگو، تا بنيوشيم
هر زهر، که داري تو، بده، تا بپذيريم
اين نامه پراگنده از آنست که بي تو
چون اوحدي امروز پراگنده ضميريم