به پيشگاه قبول ار چه کم دهد راهم
هنوز دولت آن آستانه مي خواهم
گرم کند ز جفا همچو ريسمان باريک
از آنچه هست سر سوزني نمي کاهم
دلم ز مهر رخش نيم ذره کم نکند
اگر ز طيره کند همچو سايه در چاهم
اگر به آب وصالش طمع کند غيري
من آن طمع نپسندم، که خاک درگاهم
بر آه سينه من دشمنان ببخشيدند
به گوش دوست، همانا، نمي رسد آهم
گر او به کار من خسته التفات کند
چه التفات نمايد به دولت و جاهم؟
به طوع حلقه مهرش کشيده ام در گوش
حسود بين که: جدا مي کند به اکراهم
اگر تو عزم سفر داري، اوحدي، امروز
مرا بهل، که گرفتار مهر آن ماهم