دشمن از بهر تو گر طعنه زند بر دل و دينم
دل من دوست ندارد که کسي بر تو گزينم
گر چه با من نفسي از سر مهري ننشيني
اگرم بر سر آتش بنشاني بنشينم
من به صدق آمده ام پيش تو، بي رغبت از آني
تو نداري خبر از حال من، آشفته ازينم
گر در افتد به کمندم، صنما، چون تو غزالي
کاروانها رود از نافه اشعار به چينم
در گلستان جمال تو گر آيم به تماشا
باغبان گو: مکن انديشه، که من ميوه نچينم
گرم از خاک لحد کله پوسيده برآري
آيت مهر تو باشد رقم مهر جبينم
شب ز فرياد من شيفته همسايه نخسبد
کاوحدي وار ز سوداي تو با ناله قرينم