تختگاه حسن را قد تو شاهست، اي صنم
آسمان لطف را روي تو ماهست، اي صنم
زان رخ آيينه فام اندر دل ريش منست
زخمها، ليکن کرا ياراي آهست؟ اي صنم
دل ز روي راستي مهر تو دعوي مي کند
رنگ روي من بدين دعوي گواهست، اي صنم
بي شب زلف درازت بر من آشفته دل
لحظه روز و روزو هفته، هفته ماهست، اي صنم
گر ترا من دوست مي دارم بدين جرمم مکش
هر که جان را دوست دارد بي گناهست، اي صنم
بنده فرمانند گرد بارگاهت خسروان
اوحدي نيزت گداي بارگاهست، اي صنم
گر منت اميدوارم نيست نقصاني درين
سال و ماه اميد درويشان به شاهست، اي صنم