اي چاه زنخدانت زندان دل ريشم
از نوش دهان تو چندين چه زني نيشم؟
گر زانکه سري دارم در پاي تو، اي دلبر
کس را چه سخن با من؟ من مرد سر خويشم
پيش تو کشم هر دم دست و کف محتاجي
اي محتشم کوچه، درياب، که درويشم
گاهم سگ درخواني، گه ننگ مسلماني
از هر چه تو ميداني، از ناخلفي، بيشم
يک دم نرود بي تو، کين ديده سرگردان
از خون دل خسته خواني ننهد پيشم
با من نکند خويشي بيگانه خوي تو
کين بخت که من دارم بيگانه کند خويشم
اي اوحدي، اين دل را درمان چه کني چندين؟
من ناوک او دارم مرهم نبرد ريشم