ماهرويا، عاشق آن صورت پاک توام
بنده قد خوش و رفتار چالاک توام
قرص خورشيدي، که چون بر رويت اندازم نظر
روشنايي باز مي دارد ز ادراک توام
فارغ از حال دل آشفته زار مني
فتنه خال رخ خوب طربناک توام
بر سر کوي تمناي تو از نزديک و دور
هر کسي را آبرويي هست و من خاک توام
مار زلفت بر دلم هر لحظه نيشي مي زند
شربتي بفرست از آن لعل چو ترياک توام
سرمه سازم ديدهاي پاک بين خويش را
گر به دست آيد غبار دامن پاک توام
اوحدي را در کمند آور، چو صيدي ميکني
ورنه من خود روز و شب دربند فتراک توام