اي پيکر خجسته، چه نامي؟ فديت لک
ديگر سياه چرده نديدم بدين نمک
خوبان سزد که بر درت آيند سر به سر
وانگاه خاک پاي تو بوسند يک به يک
هم ظاهر از دو چشم تو گرديده مردمي
هم روشن از دو لعل تو در ديده مردمک
آدم ز حسن روي تو گر بهره داشتي
از ديدنش به سجده بپرداختي ملک
صورتگران چين اگر آن چهره بنگرند
نقش نگارخانه چين را کنند حک
گر چهره چو ماه به بامي برآوري
خورشيد را ز شرم تو پنهان کند فلک
تنها نه اوحديست به دام تو مبتلا
کين حال نيز در همه جايست مشترک
گر در وفاي من بگماني، بيازماي
زر خالصست و باک نمي دارد از محک