پسته آن ماه مرواريد گوش
چون بخندد بشکند بازار نوش
صورت او مايه لطفست و ناز
پيکر او سايه عقلست و هوش
نرگس جادو فريبش سحر پاش
سنبل هاروت بندش لاله پوش
چون مگس برسر نهد هر لحظه دست
از لب چون لعل او شکر فروش
در غم او باز ديگ سينه را
آتشي کردم، که ننشيند ز جوش
خاطر ما کي خراشيدي چنين؟
گر به گوش او رسيدي اين خروش
دوش آب ديده از سر مي گذشت
در غم آن زلفهاي تا به دوش
اوحدي، تا کي کشي بار غمش؟
از کشش چون نيست سودي، پس مکوش
گر به قولت گوش ميدارد، بنال
ور سخن در وي نمي گيرد، خموش