صبري کنيم تا ستم او چه مي کند؟
با اين دل شکسته غم او چه مي کند؟
هر کس علاج درد دلي مي کنند و ما
دم در کشيده تا الم او چه مي کند؟
در دست ما چو نيست عنان ارادتي
بگذاشتيم تا کرم او چه مي کند؟
اي بخت من، به دست من انداز دامنش
وين سر ببين که: در قدم او چه مي کند؟
عيسي دمست يار، مرا پيش او بکش
وآنگه نگاه کن که: دم او چه مي کند؟
يک ره به پيش ديده من نام او ببر
وز گريه بين که اشک و نم او چه ميکند
در حيرتم ز مدعي نادرست مهر
تا مهر عشق بر درم او چه مي کند؟
خورشيد را چو نيست در آن آستانه بار
گويي نسيم در حرم او چه مي کند؟
اين دوستان نگر که: نگفتند:اوحدي
با هجر بيش و وصل کم او چه مي کند؟