در آن شمايل موزون چو دل نگاه کند
هزار نامه به نقش هوس سياه کند
ز حسرت رسن زلف و چاه غبغب او
نه طرفه گر دل من رغبت گناه کند
به هجراو دل من غير ازين نمي داند
که روز و شب بنشيند، فغان و آه کند
برفت و در پي او آن چنان گريسته ام
کز آب ديده من کاروان شناه کند
دلم کجا طمع وصل او کند؟ هيهات!
مگر ز دور به خاک درش نگاه کند
اگر ز طلعت او مشتري خبر يابد
کجا ملازمت آفتاب و ماه کند؟
ز فخر سر به فلک برکشد ستاره صفت
چو اوحدي ز سر زلف او پناه کند