آن نه من باشم که چون ميرم به تابوتم برند
يا به دوش و سر خراب و مست و مبهوتم برند
مثل زر خالص برون آيم ز آتش، گردرو
از براي آزمايش همچو ياقوتم برند
مشتري قوسي نهادست از براي بزم من
تا بسان آفتاب از دلو در حوتم برند
از جوان بختي که هستم وقت پيوستن به حق
ننگ دارم گر ز راه چرخ فرتوتم برند
بر فلک بيني صعود روح پاکم، زهره وار
في المثل صد نوبت ار در چاه هاروتم برند
چون اله خويش را تقديس کردم سالها
پس مرا مي زيبد ار بر قدس لاهوتم برند
نيستم ز آنها در آن گيتي که بر کاخ بهشت
چون طفيلي از براي خرقه و قوتم برند
هر کجا من خوان معني گسترم، کروبيان
طرفه نبود گر به ميکائيل سرغوتم برند
ايهاالناس، اوحدي وار الوداعي مي زنم
زانکه وقت آمد کزين زندان ناسوتم برند