اول فطرت که نقش صورت چين بسته اند
مهر رويت در ميان جان شيرين بسته اند
زان نمکدان لب شيرين شورانگيز تو
دانه خال سيه بر قرص سيمين بسته اند
تا کسي از باغ حسنت شاخ سنبل نشکند
زنگيان زلف تو بر ماه پرچين بسته اند
جز به چشم ترک مستت خون مردم کس نريخت
تا بناي کفر را در چين و ماچين بسته اند
عندليبان چمن را تا کند زار و نزار
چاوشان چشم مستت بر گل آذين بسته اند
بر اميد خواب مستي دوش بر طرف چمن
بلبلان بوستان از غنچه بالين بسته اند
تا نقاب از آفتاب طلعتت بر داشتند
اوحدي را خواب خوش از چشم غمگين بسته اند