شماره ٢٦٩: زين بيش نبايد خفت، اي يار که دزد آمد

زين بيش نبايد خفت، اي يار که دزد آمد
رخت خود ازين منزل بردار، که دزد آمد
دزدست و شب تيره، چشم همگان خيره
گفتيم: مشوطيره، زنهار، که دزد آمد
اين دزد عسس جامه، در گرمي هنگامه
مي دزدد و مي گويد: هشدار، که دزد آمد
دزدان جهان گشته، در خرقه نهان گشته
تا نيک بنشناسد عيار، که دزد آمد
اين طرفه که: دزد آمد، در خرقه به مزد آمد
مزدي بده، از گفتم: بيدار، که دزد آمد
اي اوحدي، ار با تو نقديست، به خلوت بر
پس بر درخلوت زن مسمار، که دزد آمد