شماره ٢٣٨: چون قد تو در چمن نباشد
چون قد تو در چمن نباشد
چون روي تو ياسمن نباشد
اندر همه تنگهاي شکر
شيرين تر از آن دهن نباشد
اي باغ، مشو غلط ز رويش
کين لاله در آن چمن نباشد
اي باد، مده به زلف او دل
کان قاعده بي شکن نباشد
جانا، ستمي که مي کني تو
گر فاش کنم، ز من نباشد
فردا سر گورم ار بکاوي
جز داغ تو بر کفن نباشد
پيوند که با تو کرد جانم
وقتي بيني، که تن نباشد
پيراهن وصل چون تو جاني
بر قامت هر بدن نباشد
دوري مگزين، که اوحدي را
جز خاک درت وطن نباشد