حديث آرزومندي قلم دشوار بنويسد
ز بهر آنکه اندک باشد، از بسيار بنويسد
ز کاردوست بسيارست گفتن قصه با دشمن
به کار افتاده گويم: کز ميان کار بنويسد
دليل حرقت اين سينه رنجور بنمايد
حديث رقت اين ديده بيدار بنويسد
زمين بوس و سلام و اشتياق و خدمتم يکسر
بدان ابرو و چشم و قامت و رفتار بنويسد
حکايت ريزه اي زين عاشق دلخسته بر گويد
شکايت گونه اي زان طره طرار بنويسد
کند در نامه ياد از عهد و از پيمان و من در پي
نهم زنهار بر جانش، که صد زنهار بنويسد
سياهي گر نماند در دوات، از خون چشم من
به سرخي آنچه باقي مانده از طومار بنويسد
سخن هايي، که دارم از جفاي چرخ، بنگارد
ستم هايي، که ديدم از فراق يار،بنويسد
ازين بيچارگي شرحي دهد در نامه، کان دلبر
چه برخواند جواب اوحدي ناچار بنويسد