هر سحرم ز هجر تو ناله بر آسمان رسد
گر تو جفا چنين کني، از تو دلم به جان رسد
مايه روزگار خود در هوس تو باختم
سود تو مي بري، بهل کز تو مرا زيان رسد
تير کمان ابروان بر سپرم مزن، که من
در جگرش نهان کنم، تير کزان کمان رسد
گر ز تو لاله رخ دلم ناله کند، روا بود
دل چو شود ز غصه پر، هم به سر زبان رسد
رخت دل شکسته را پيش تو مي هلم، ولي
بدرقه گر تويي، سبک دزد به کاروان رسد
از ستمي منال، اگر عاشقي آن جمال را
بار چنين بسي بري، تا فرحي چنان رسد
آخر کار عاشقان نيست بجز هلاک و خود
بر دل ريش اوحدي، گر تو تويي، همان رسد