چو ميل او کنم، از من به عشوه بگريزد
دگر چو روي به پيچم به من در آويزد
اگر برابرش آيم به خشم برگردد
وگر برش بنشينم به طيره برخيزد
به رغم من برود هر زمان، که در نظرم
کسي بجويد و با مهر او در آميزد
شبي که بر سر کويش گذر کنم چون باد
رقيب او ز جفا خاک بر سرم بيزد
و گر به چشم نيازش نگه کنم روزي
به خشم درشود و فتنه اي برانگيزد
در آتشم من و جز ديده کس نمي بينم
که بي مضايقه آبي بر آتشم ريزد
نه کار ماست چنين دوستي، ولي چه کنم؟
که اوحدي ز چنين کارها نپرهيزد