صفات قلندر نشان برنگيرد
صفات تجرد بيان برنگيرد
عدم خانه نيستي راست گنجي
که وصلش وجود جهان برنگيرد
گشاد از دل تنگ درويش يابد
خدنگي که هيچش کمان برنگيرد
من آن خاکسارم، که گر برگذاري
بيفتم، کسم رايگان برنگيرد
به بالاي من بر کشيدند دلقي
که پهناي هفت آسمان برنگيرد
دل دين طلب تنگ تن برنتابد
تن راهرو بار جان برنگيرد
مکن ياد دنيا، که انديشه ما
هماييست کين استخوان برنگيرد
به ما گوهري داد دست عنايت
که اندازه بحر و کان برنگيرد
تو سرمايه بسيار گردان، که دل را
چو سرمايه پر شد زيان برنگيرد
زبان درکش،اي اوحدي، زين حکايت
که ناگه سرت با زبان برنگيرد
ازان يار بيگانگي دارد آن کس
که پندار خويش از ميان برنگيرد