عشق بي علت ترنج دوستي بار آورد
گر به علت عشق ورزي رنج و تيمار آورد
چيست پيش پاکبازان کام دل جستن؟ غرض
وين غرض در دوستي نقصان بسيار آورد
در ميان مهربانان مهر دار و گو مباش
همت ارباب دل خود سنگ در کار آورد
جذب مغناطيس بين کاهن به خود چون مي کشد؟
کم ز سنگي نيستي کاهن به رفتار آورد
گر دل اندر کافري بندد جواني پاکباز
در نهان او مسلماني پديدار آورد
يار گردن کش ز دامت گر چه سر بيرون برد
اين کمند آخر همش روزي گرفتار آورد
گر ز خوبان دوستي خواهي، به پاکي ميل کن
ميل خوبان جنبش اندر نقش ديوار آورد
از براي عاشقست اين ناز و غنج و چشم و روي
خواجه بهر مشتري جوهر به بازار آورد
اوحدي، گر کژ روي انکار دشمن لازمست
دوستي چون راست ورزي دشمن اقرار آورد