باد بويي از دو زلفت وام کرد
سوي چين آورد و مشکش نام کرد
غمزه آهووش گو افگنت
تير غم در ديده بهرام کرد
دانه خالي، که بر رخسار تست
پاي ما را بسته اين دام کرد
قامت من چون الف بود از نشاط
آن الف را دام زلفت لام کرد
نازنينا، صبح ما را همچو شام
فتنه آن لعل خون آشام کرد
توسن دل، گرچه تندي مي نمود
عاقبت چشم تو او را رام کرد
آتش روي تو ما را سخت سوخت
گر چه کار اوحدي را خام کرد